بامعرفت ها 9
مشتي حسن، حال شما چطوره؟
حالت امسال شما چطوره؟
مشتي حسن كافر و دهري شدي
اومدي از دهات و شهري شدي
اين چيه پاته؟ آخه گيوههات كوش؟
كي گفته دمپايي صندل بپوش؟
اي شده از قاطر خود منصرف
نمره پيكان تو، تهران - الف
شد بدل از باغ و زمين سركشي
شغل شريفت به مسافركشي
گله رو كه«هي» ميزدي، يادته؟
كوه و كمرني ميزدي، يادته؟
يادته اون سال كه با مشتي شعبون
ماه صفر، راهي شدين خراسون
يادت مياد «ربابه»، دستش درست،
كنار چشمه، رختها تو ميشست
يادته دستاتو حنا ميذاشتي
شب كه ميشد، درها رو وا ميذاشتي
تو دهتون، سرقت و دزدي نبود
كار واسه همسايه، مزدي نبود
قبل شما، جنهاي طفل معصوم
صبح سحر، جمع ميشدن تو حموم
لنگ و قطيفه توي بقچههاشون
نگاه آدما به سم پاشون!
اصالتاً جناي ناموسپرست
به هيچ خانمي، نميزدن دست
نه زن، سحر، بيرون خونه ميرفت
نه جن به حموم زنونه ميرفت
جن واسه خانمها يه جور خيال بود
اونم كه تازه، جن نبود و «آل» بود!
مشدي حسن چاي و سماورت كو؟
سيني باقالي و گلپرت كو؟
اي به فداي ريخت و شكل و تيپت
بوي چپق نميده عطر پيپت
مشدي حسن، قربون ميز و فايلت
قربون زنگ گوشي موبايلت
اون كه دهاتي و نجيبه، مشدي
ميون شهريا غريبه، مشدي
چقدر خوبه چله زمستون
سنبلطيب و كاسني و سهپستون
كنج اتاق، يه جاي خلوت و دنج
شربت نعنا و بهارنارنج
كرسي و چاي نبات و هورتش خوبه
خارش و خميازه و چرتش خوبه
عطر چلو كه از خونه در ميرفت
تا هف تا كوچه اون طرفتر ميرفت
شيطونه وقتي رخنه تو دل ميكرد
بوي غذا روزه رو باطل ميكرد
اون زمونا كه نقل تربيت بود
آدمكشي يه جور معصيت بود
كسي، كسي رو سرسري نميكشت
به خاطر دري وري نميكشت
معني نداره توي عصر «سيدي»
بزرگ و كوچيكي و ريشسفيدي
پدر با ترس و لرز و با احتياط
ميكشه سيگارشو كنج حياط
پسر كه بيشراب، تب ميكنه
بدون ترس و لرز،«حب» ميكنه
مادره با خفت و خونهداري
ميسازه اما دختره فراري
اگر ديدي دختره دست تكون داد
يه وقت بهت در باغ سبز نشون داد
بپا يه وقتي دست و پات شل نشه؟
پنالتيش از صد قدمي گل نشه؟
****
فتنه و دعوا سرنونه مشدي
دوره آخرالزمونه مشدي...
ادامه
....